حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

[اصرار]


نظر با من مباز این سان، مپیچ این سان به پرهیزم  

که تابم نیست تا با وسوسه های تو بستیزم 

*****   

لبت زین سان که بی پروا به مهمانیم میخواند 

سیاوش نیز اگر باشم زکف رفته است پرهیزم 

***** 

به این آرامش غمناک عادت کرده ام دیگر 

به اغوایی از این گونه به طغیان برمیانگیزم 

***** 

نگاهت راه صد صنعان به یک جولان تواند زد 

که باشم من که با این غول زیبایی درآویزم ؟

***** 

تو از من بگذر ای جادوی چشم مار! که از طیفت 

من آن گنجشک مسحورم که نتوانم که بگریزم 

***** 

مرا از تو رهایی نیست تا در پرده های جان 

شباشب با خیالم طرح چشمان تو می ریزم

شکست


عشق است اینجا و عرصه ی حیرانی

گر خضری، نیز، باز در می مانی!

می پرسی حاصلم چه آمد از عشق؟

سرگــــردانی و بــاز سرگـــــردانی

*****

وسوسه

وقتی

با میوه رسیده ی لب هایت

پرهیزم را به وسوسه می گیری

من فکر می کنم پدرم حق داشت

که " میوه ی حرام

                 همیشه

                      شیرین تر است"

عشق

عشق ای کشیده به خون ننگ و نام را
گلگونه به غاز کرده رخ صبح و شام را


با دست های لیلی خود بافته به هم

طومار قیس و رشته ی ابن السلام را


ای قبله ی قبیله ! که در هر نماز خود

هشیار و مست رو به تو دارد سلام را


در بسته شد به روی همه چون تو آمدی

ای خاص کرده معنی هر بار عام را


نیلوفری که بوی تو را داشت ، یاس من

شاهد که پاک وقف تو کردم مشام را


نفس شدن ! ادامه ! بدانسانکه می کشی

از حسرت تمام نبودن ، تمام را


شکر تو باد عشق ؟ که گاهی چشانده ای

در جام شوکران ، شکر این تلخ کام را


کلمه گرفتم اینکه خدا بود یا نبود

من از دم تو روح دمیدم کلام را


انبوه شد به رغم تو اندوه در دلم

از هم بپاش عشق من ! این ازدحام را

دوباره

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس
دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس


دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس


دوباره باد بهاری - همان نه گرم و نه سرد
دوباره آن وزش میخوش آن نسیم ملس


دوباره مزمزه ای از شراب کهنه ی عشق
دوباره جامی از آن تند تلخواره ی گس

 
دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل
دوباره طنطنه ی کاروان طنین جرس

 
نگویمت که بیامیز با من اما ‏ ، آه
بعید تر منشین از حدود زمزمه رس


که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که یا بسامدش این عمرها نیاید بس



برای یاختن آن به راه آزادی است
اگر نکوفته ام سر به میله های قفس


کبوترم به تکاپوی شاخه ای زیتون
قیاس من نه به سیمرغ می رسد نه مگس