حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

غزل 3

نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟

همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟

 

تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری

از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟

 

به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار

برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟

 

پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!

از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟

 

به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم

که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟

 

نشسته در رهت ای صبح چشم شب زده ام

طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟

 

بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق

همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟

 

به بوی عطر سر زلف او دلم خون شد

صبا کجاست؟ از آن نافه ی ختن چه خبر؟

 

جدا از آن بر و آن دوش، سردی ای آعوش

از آن بلور گدازان به نام تن چه خبر؟

 

برای من پس از او هیچ زن کمال نداشت

نسیم وسوسه از آن تمام زن چه خبر؟

غزل 2

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ

به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز

 

بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود

منی که زیسته بودم مدام در پاییز

 

چنان به دام عزیز تو بسته است دلم

که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز

 

شده است از تو و حجم متین تو ، پُر بار

کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

 

چگونه من نکنم میل بوسه در تو ، تویی

که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

 

هراس نیست مرا تا تو در کنار منی

بگو تمام جهانم زند صلای ستیز

 

تو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودی

فضای تو همه از جاودانگی لبریز

 

شکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را

من از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز !

غزل 1

گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانھ کن

با جیک جیک مستانت خانھ را پر ترانھ کن

 

چون مرغکان بازیگوش از شاخی بھ شاخی بپر

از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانھ کن

 

با نفست خوشبختی را بھ آشیانم بوزان

با نسیمت بھار را بھ سوی من روانھ کن

 

اول این برف سنگین را از سرم پاک کن سپس

موھای آشفتھ ام را با انگشتانت شانھ کن

 

حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنھایی

تا بگریزی بھ آغوشم ترسیدن را بھانھ کن

 

با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را بھ من

ھر گره از روح مرا بدل بھ یک جوانھ کن

 

چنان شو کھ ھم پیراھن ھم تن از میان برخیزد

بیش از اینھا بیش از اینھا خود را با من یگانھ کن

 

زنده کن در غزل ھایم حال و ھوای پیشین را

شوری در من برانگیزد و شعرم را عاشقانھ کن