حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

غزل 5

شب است و ره گم کرده ام،در کولاک زمستانی

مرا به خود دلالت کن ،ای خانه ی چراغانی!


صحبت مکن با من،اگر،   گوش خیابانی داری

که با تو از" من" می گویم از این روح بیابانی


غم غر یبی  مرا،در "کله فریاد"ی بجو

که اوج می گیرند از او "شروه "های دشتستانی


رو به رویم که بنشینی ،با دست باز بازی کن

من همینم که می بینی:عریانم عین عریانی


به دست باد افتاده است،دفتر بی شیرازه ام

تمثیلی تلخ وتازه ام ،در مبحث پریشانی


شبه خوابی هم اگر بود،تقطیعش نابرابر بود

رویا های خوش کوتاه،کابوس های طولانی!


بهتر ببین آنگه دریاب، کز خون دلم خورده اب

شعر خوش نقش ونگارم، چون قالی های ایرانی


سند باد سر گشته ام ،دوالپا ها کشته ام

خرد وخسته، برگشته ام از سفر های  توفانی


مراببین کزخستگی،وزشکوه شکستگی

آیینه ای گرفته ام،پیش رویت از پیشانی


پیش از آمدنت،ای یار!تندیس وحشت- روزگار-

عمری نوازشم کرده است با" دست های سیمانی"


اگر طوفان هم باشی،آه!خسته تر ازاینم مخواه

من از ویرانی می ایم،از نهایت ویرانی


عمیق تر از انزوا،زخم عمیق روحم را

می بینی یا نمی بینی؟می دانی یا نمی دانی؟


با ته مانده ی ایمان ،به عشق تکیه کرده ام

به تو پناه اورده ام ،از وحشت بی ایمانی