نظر با من مباز این سان، مپیچ این سان به پرهیزم
که تابم نیست تا با وسوسه های تو بستیزم
*****
لبت زین سان که بی پروا به مهمانیم میخواند
سیاوش نیز اگر باشم زکف رفته است پرهیزم
*****
به این آرامش غمناک عادت کرده ام دیگر
به اغوایی از این گونه به طغیان برمیانگیزم
*****
نگاهت راه صد صنعان به یک جولان تواند زد
که باشم من که با این غول زیبایی درآویزم ؟
*****
تو از من بگذر ای جادوی چشم مار! که از طیفت
من آن گنجشک مسحورم که نتوانم که بگریزم
*****
مرا از تو رهایی نیست تا در پرده های جان
شباشب با خیالم طرح چشمان تو می ریزم