حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

زبان نگاه

به دل هوای تو دارم و بر و دوشت

که تا سپیده دم امشب کشم در آغوشت

*****

چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند

برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت

*****

گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت

گهی نهم سر پر شور بر سر دوشت

*****

چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر

که دانه دانه نشیند به لاله ی گوشت

*****

گریز و گم شدن ماهیان بوسه ی من

خوش است در خزه مخمل بنا گوشت

*****

ترنمی است در آوازهای پایانی

که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت

*****

چو میرسیم به آن لحظه های پایانی

جهان و هر چه در آن می شود فراموشت

*****

چه آشناست در آن گفت وگوی راز و نیاز

نگاه من با زبان نـگاه خـــاموشت

**********

دست در دست هم

می بری ام از یاد ، به دلم افتاده 

می کشی ام به عناد، به دلم افتاده

  

می زنی اش به زمین،شیشه عمر مرا 

گوئی ام: خود افتاد، به دلم افتاده

  

شادی از رفتن تو ، رخت بر می بندد 

می کند غم ، بیداد به دلم افتاده 

 

گرچه هستم اکنون ، سبز چون برگ چنار 

می شوم قسمت باد، به دلم افتاده

 

آخرش سهم من از عشق تو ، تیشه و مرگ

می شوم چون فرهاد، به دلم افتاده

  

وفرا می گیرد، کوس رسوائی من  

دشت، ده، قریه، بلاد، به دلم افتاده 

 

گرچه مانند خوره ، یأس و دل کندن و شک 

و از این دست زیاد، به دلم افتاده:

 

ولی از عشق تو باز ، خشت خشت تن من 

شود از نو بنیاد، به دلم افتاده

 

دست در دست هم،از جاده ها می گذریم

می شویم از نو شاد، به دلم افتاده

 

 

علی محمد- آذر ۷۷ ایوان