به دل هوای تو دارم و بر و دوشت
که تا سپیده دم امشب کشم در آغوشت
*****
چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند
برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت
*****
گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت
گهی نهم سر پر شور بر سر دوشت
*****
چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر
که دانه دانه نشیند به لاله ی گوشت
*****
گریز و گم شدن ماهیان بوسه ی من
خوش است در خزه مخمل بنا گوشت
*****
ترنمی است در آوازهای پایانی
که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت
*****
چو میرسیم به آن لحظه های پایانی
جهان و هر چه در آن می شود فراموشت
*****
چه آشناست در آن گفت وگوی راز و نیاز
**********
می بری ام از یاد ، به دلم افتاده
می کشی ام به عناد، به دلم افتاده
می زنی اش به زمین،شیشه عمر مرا
گوئی ام: خود افتاد، به دلم افتاده
شادی از رفتن تو ، رخت بر می بندد
می کند غم ، بیداد به دلم افتاده
گرچه هستم اکنون ، سبز چون برگ چنار
می شوم قسمت باد، به دلم افتاده
آخرش سهم من از عشق تو ، تیشه و مرگ
می شوم چون فرهاد، به دلم افتاده
وفرا می گیرد، کوس رسوائی من
دشت، ده، قریه، بلاد، به دلم افتاده
گرچه مانند خوره ، یأس و دل کندن و شک
و از این دست زیاد، به دلم افتاده:
ولی از عشق تو باز ، خشت خشت تن من
شود از نو بنیاد، به دلم افتاده
دست در دست هم،از جاده ها می گذریم
می شویم از نو شاد، به دلم افتاده