گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانھ کن
با جیک جیک مستانت خانھ را پر ترانھ کن
چون مرغکان بازیگوش از شاخی بھ شاخی بپر
از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانھ کن
با نفست خوشبختی را بھ آشیانم بوزان
با نسیمت بھار را بھ سوی من روانھ کن
اول این برف سنگین را از سرم پاک کن سپس
موھای آشفتھ ام را با انگشتانت شانھ کن
حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنھایی
تا بگریزی بھ آغوشم ترسیدن را بھانھ کن
با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را بھ من
ھر گره از روح مرا بدل بھ یک جوانھ کن
چنان شو کھ ھم پیراھن ھم تن از میان برخیزد
بیش از اینھا بیش از اینھا خود را با من یگانھ کن
زنده کن در غزل ھایم حال و ھوای پیشین را