حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

حسین منزوی

غزل و دیگر اشعار حسین منزوی

غزل 4

بیا، مرو ز کنارم، بیا که می میرم

نکن مرا به غریبی رها که می میرم


توان کشمکشم نیست بی تو با ایام

برونم آور از این ماجرا که می میرم


نه قول هم سفری تا همیشه ام دادی؟

قرار خویش منه زیر پا که می میرم


به خاک پای تو سر می نهم ، دریغ مکن

زچشم های من این توتیا که می میرم


مگر نه جفت توام قوی من؟ مکن بی من،

به سوی برکه آخر شنا ، که می میرم


اگر هنوز من آواز آخرین توام

بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم


برای من که چنینم تو جان متصلی

مرا ز خود مکن ای جان جدا ، که می میرم


ز چشم هایت اگر ناگزیر دل بکنم

به مهربانی آن چشم ها که می میرم